جدول جو
جدول جو

معنی دم سرد - جستجوی لغت در جدول جو

دم سرد
کسی که کلامش در دیگری اثر نکند
تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
فرهنگ فارسی عمید
دم سرد
کنایه از سخنی که در شنونده اثر نکند
آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند
تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
فرهنگ فارسی عمید
دم سرد
(دَ سَ)
که دارای باد سرد است. که هوای سرد دارد. با باد و هوای سرد:
شبی دم سرد چون دلهای بی سوز
برات آورده از شبهای بی روز.
نظامی.
، کسی که سخن بی اثر می گوید. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که سخنش درنگیرد. (آنندراج) :
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دم سرد
((~. سَ))
مأیوس، ناامید
تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم گرم
تصویر دم گرم
بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند، آه گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت برای اندازه گیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش شش ها، دستگاهی که با آن حجم هوای شش ها اندازه گیری می شود، اسپیرومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درم سرا
تصویر درم سرا
کارخانه یا محلی که در آن پول سکه بزنند، دارالضرب، ضراب خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
باد کردن، ورم کردن
چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد
برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
هر چیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو، بادکرده، ورم کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صبح دروغین، تاریک روشن، صبح نخستین، فجر کاذب، صبح اوّل، صبح کاذب برای مثال تابان دم گرگ در سحرگاه / چون یوسف چاهی از بن چاه (نظامی۳ - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم سرا
تصویر غم سرا
جای غم و اندوه، خانۀ غم، غم خانه، غمکده، کنایه از دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سرا
تصویر هم سرا
کسی که با دیگری در یک خانه زندگی کند، هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل درد
تصویر دل درد
دردی که در معده یا روده ها پیدا شود، درد شکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم خرد
تصویر کم خرد
کودن، ابله، لاده، شیشه گردن، انوک، خرطبع، کردنگ، غتفره، کاغه، ریش کاو، دنگل، خام ریش، بدخرد، کم عقل، سبک رای، دبنگ، غمر، فغاک، کانا، کهسله، تاریک مغز، گول، گردنگل، خل، تپنکوز، دنگ، چل، نابخرد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ سَ)
یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان. جمعیت آن در حدود یک هزار تن و محدود است از طرف شمال به دهستان دشت آب و از خاور به دهستان کوشک و از جنوب به دهستان خبر. این دهستان وسط دو کوه واقع و هوای آن گرم معتدل است. شغل سکنه زراعت و مالداری است از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. مرکز دهستان قریۀ ده سرد می باشد. که در سی هزارگزی شمال دولت آباد واقع است و دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
صفت و حالت دم سرد، گفتن سخنهای سرد و بی اثر:
ز دم سردی واعظان پر مجوش
غفور است ایزد تو ساغر بنوش.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم سرحد
تصویر هم سرحد
همسامان همکوستک هم مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سری
تصویر هم سری
صمیمیت محرم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که دارای یکنوع درد وبلیه باشند، شریک غم دیگری غمخوار: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خاب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خرد
تصویر کم خرد
کم عقل نادان ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو سره
تصویر دو سره
دو طرفه دو جهتی: بلیط دو سره هواپیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم سرا
تصویر غم سرا
خانه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
دنب گرگ ذنب ذئب، صبح کاذب، یکی از منازل قمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
با آتش ملایم چیزی را پختن بدون آنکه جوش آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم سنج
تصویر دم سنج
آلت جهت اندازه گیری قوه تنفس ریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل درد
تصویر دل درد
درد دل، آنکه مبتلی به شکم درد مزمن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کرده
تصویر دم کرده
((دَ. کَ دِ))
هر نوع محلول دارویی گیاهی که از ریختن در آب جوش حاصل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
((دَ کَ دَ))
اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد، چای، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد، جوشاندن چای و مانند آن، برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
((دُ مِ گُ))
کنایه از صبح کاذب، یکی از منازل قمر، شوله، دنبال گرگ، ذنب السرحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم سود
تصویر هم سود
مشترک المنافع، شریک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم دزد
تصویر دم دزد
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم کرد
تصویر هم کرد
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
Brew
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
варить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دم کردن
تصویر دم کردن
brauen
دیکشنری فارسی به آلمانی